بیشتر وقت‌ها متوجه‌ش نیستم. در جامعه کوچکی که دوروبر خودم جمع کرده‌م زیست می‌کنم. آرام و بی‌دغدغه ادامه می‌دهم. فراموش می‌کنم چه چیزهایی را پشت سر گذاشته‌م و حتی فراموش می‌کنم چه‌چیزهایی را قرار است، یا می‌خواهم به دست بیاورم. وقتی با شقا حرف می‌زنم متوجه می‌شوم که بوده، حضور داشته، انکار کردنش از حجمِ بودنش نمی‌کاهد. هست و من در ازای هیچ از دستش داده‌م. 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها